لستم خونه مادرجون
یکی بود، یکی خواب بود، مامانی هم مشغول کار خونه بود، بابایی هم عسوولی بود اونی که بود اسمش زهرا بود اونی که خواب بود اسمش زینب مامانی سرگرم کارای خونه بود که باید میرفت و یه کاری رو تو حیاط خلوت انجام میداد مامانی از در پشتی میره تو حیاط خلوت و به زهرای قصه ما میگه که بره دمپاییشو از جلوی در حال بپوشه و از اونور بره تو حیاط خلوت پیش مامانی، مامانی که مشغوله انجام کاراش بوده یه 10 دقیقه بعد متوجه میشه که خبری از زهرا خانوم قصه ما نشد، مامانی: زهرا زهراااا زهرااااااااااااا اما هیچ صدایی نشنید مامان قصه میره جلوی خونه و میبینه که در حیاط باز و اثری از زهرا خانوم نیست ای وای، مامان قصه پریشون میشه اینور رو نگاه ...
نویسنده :
بابای دوقلوها
7:03