زینب و زهرازینب و زهرا، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

دوقلوها

سپیدان نههههه سفیدان ( بهمن 1391)

سلامممممممممممممممممم یه دو سه روزی رفتیم سپیدان برف بازی کردیم و یه حال و هوایی عوض کردیم. شما دوتا نازگل بابا هم خیلی شیرین زبون شدید. ولی بابایی دیگه پیر شده و چیزی یادش نمیمونه که بخواد از شیرین زبونیاتون بنویسه نزدیکای پولاد کف بودیم که سر و کله برف پیدا شد و شما کلی ذوق کردید و آخ جوووووووووووون آخ جووووووووون بلف بازی میکردید . بعد زینب خانوم گفتن که بابایی هویج آولدی؟؟؟ گفتم نه باباییٰ نیاوردیم. بعدش گفتی که خوب حالا چطولی آدم بلفی دلس کنیم من: زینب: گفتم بابایی حالا بینی آدم بلفی رو یه چیزی میذاریم دیگه زینب: بلاخره یه جایی زدیم کنار و پیاده شدیم. اما حسابی سر بوود. رفتیم تو برفها. زهرا خانوم که از سرما ...
17 بهمن 1391
6049 2 124 ادامه مطلب

تفریح (تلفیح)

نمیدونم نانازیای بابا از کی شنیده بودن که هر موقع بارون بیاد بعدش میریم تفریح و یه مدت بود به محض اینکه یه زره ابر میومد تو آسمون دیگه گلی ها یه ریز میگفتن تلفیح تلفیح تلفیح. خوب ما هم که دیدیم اینا اینقد عشق تلفیح و بارون هستن و از اخبار هواشناسی شنیدیم که قراره شیراز و سپیدان بارون و برف بیاد تصمیم گرفتیم یه تلفیح ببریمشون. این بود که راهی شیراز و بعدش سپیدان شدیم. آخه طرفای خودمون زیاد بارون نمیومد . بلاخره لفتیم تلفیح و جای همه نی نی های ناز و نمکدون خالی. اینم چند تایی عکس از تلفیح رفتن نانازا.   گلی ها عاشق تاریخ و آثار باستانی هستن. واسه همین گفتن اول کاری یه سر بریم ارگ کریمخان زند   بقیه عکس ها رو میتونید د...
8 مرداد 1391

باغ پرندگان و کنال دلیا (کنار دریا)

بابایی یجی بلیم ( بابایی بریم یه جایی) کجا بریم بابایی کنال دلیا (کنار دریا)   بلهههههههه، بابایی ها همش میگنیه یه چی بخل ( یه چیزی بخر)، بلیم یجی ( بریم یه جایی) و خلاصه از این حرفا. ما هم که مطیع امر بابایی ها هستیم رفتیم بوشهر که هم کار خودم رو انجام بدم هم یه سل به کنال دلیا بزنیم. خلاااااااااااااصه باغ برندگان (توتو)   برای دیدن بقیه عکس ها به ادامه مطلب بروید... توتو توتو توتووووووووووووووووو بابایی توتو چه میکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   آییییییییییییییی پااااااااامممممممممممممممم. بابایییییییییییییییییییییییییی و اینجا زینب خانم زحمت کشیدند و پای آبجی رو پرس کردن. چقدر هم ر...
8 مرداد 1391

مسافرت

زهرا: بابایی فلدا کدا میخوایم بلیمممممم؟؟ بابایی: شیراز. زهرا: شیلاااااااااازززززززززز بابایی: آره بابا زینب: خومم میام بابایی: باشه بابایی، تو هم بیا بله، یه سه چهار روز با وروجکای شیطون و کنجکاو لستیم شیلازز و سپیدان که جای همه دوستان خالی خیلی خیلی خوش گذشت، ظهر جمعه مورخ 15 اردیبهشت 1391 خونه رو به مقصد شیراز ترک کردیم و حدود ساعت 6 عصر رسیدیم به شیراز و رفتیم هتل یه یک ساعتی استراحت کردیم بعدش رفتیم پارک ولیعصر که وروجکا کلی بازی کردن و بعد از کلی بازی کردن واسه شام برگشتیم هتل و نمیدونم چی بنویسم و از این حرفا . حالا عکساتون که میذارم یه توضیحی هم میدم که بعدا بفهمید کی به کی و چی به چی بوده. اوووووووووووو کلی عکس هم ا...
8 مرداد 1391

مسافرت (یاسوج و سمیرم)

اینا به خاطر این بود که دوباره اومدم سر جای اولم بی خی خی که چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خو زندگی همینه دیگه نمیشه که همش پیش هم باشیم میشه؟ نه؟ آره؟ بلاخره چی؟ آره یا نه؟ نه دیگه نمیشه خوب حالا بابایی نیشش وا میشه زینب زهرا در آینده: بابایی دیووونه بابایی: دیوونه باباتونه   جوونم براتون بگه که همین چند رو اخیر که میشه اواخر تیرماه 1391 سوج ما رو طلبید و ما هم گفتیم یااااااااااااااا سوج و پاشدیم رفتیم یاسوج، ای بابا مردم هم هوا دارن ما هم که نمیشه اسمشو گذاشت هوا شما ورووجکا هم که هر روز کنجکاوتر از دیروز، از ساعتی که حرکت کردیم تا وقتی که برگشتیم دیگه سوالی نمونده بود که نپرسیده باشید و درخواس...
29 تير 1391

مسافرت (شمال و مشهد)

یه مسافرت دیگه هم تموم شد و برگشتیم خوونه صبح شنبه اووون هفته، این هفته نه هااا، اووووووووون هفته که میشد 13 خردادماه 1391 خونه رو به مقصد هر جایی که بشه ترک کردیم و طرفای ساعت 12 ظهر بود که رسیدیم شیراز و اصلا مایل نبوودیم که شیراز بموونیم، پس به راه خود را به سمت اصفهان ادامه داده تا اینکه صدای شکما در اوومد و یه رستوران زدیم کنار و ناهار و خوردیم و دوباره د بزن که بریییییییییییییممممممم، برو برو برو برو بروووووووووووو تا رسیدیم اصفهان. فکر کنم ساعتای 5 بعد از ظهر بود رسیدیم اصفهان، یه کم فکر تصمیم این شد که برووو بروووو بروووووووووووووووو تا رسیدیم کاشان، دیگه شب شده بووود. شب رو کاشان خوابیدیم، صبح دوباره راه افتادیم و بعد از یه کم...
24 خرداد 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دوقلوها می باشد