زینب و زهرازینب و زهرا، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

دوقلوها

شیرین زبون و کنجکاو ( همون فضول خودمون)

بابایی چرا با تاخیر؟؟؟؟ حوصله نداشتی؟؟؟؟ اینترنت مشکل داشت؟؟؟؟ آره بابایی، هم حال و حوصله نداشتم هم اینترنت مشکل داشت. آخه این چند روزه همش شما رو میخواستم از بس دلبری میکنید.   زهرا: الووو کدایی؟ زود بیااا. خوب؟؟؟؟ زینب: هلو دستم باشههههههه کیف دستم باشششششششه پسته دستم باشششششششه موز دستم باششششششششه ................. زهرا: بابایی کامپلیت (کامپیوتر) بلام بخل زینب: بابای خودمه زهرا: نه بابای خودمه، اون مامان خودت زهرا و زینب در هنگام دیدن تلوزیون: بابایی بلیم اوندا، اونو میخوام، نه میخوام، بلیم آب بازی، بلیم کشکی و و و (ای بابا، بابایی اینا فیلمه، نمیتونیم الان بریم اونجا) هر دو هر شب قبل از خواب: فلدا می...
14 تير 1391

دو روز دوری

روز شنبه 1391/03/27 واسه یه کاری باید با مامانی یه سر میرفتیم شیراز و چون با وجوود شما فسقلکا نمیشد هیچکاری رو انجام بدی با مامان به این نتیجه رسیدیم که شما رو بذاریم پیش مادر جوون و صبح زود بریم شیراز و زودتر کارمون رو انجام بدیم و برگردیم. خلاصه همین برنامه رو اجرا کردیم و رفتیم شیراز اما اونجا به در بسته خوردیم به مناسبت شهادت امام موسی کاظم تعطیل شده بود، خوب ما از کجا باید میدونستیم که تعطیله آخه تعطیل رسمی که نبود، فقط از شانس ما فقط اون صنف تعطیل کرده بود. با مامانی مونده بودیم که چیکار کنیم، از یه طرف بچه ها رو گذاشته بودیم پیش مادر جوون، از یه طرف من تو این ماه زیادی مرخصی گرفته بودم، از طرفی هم میخواستیم که کارمون زودتر...
30 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دوقلوها می باشد