دوقلوهای بابایی از زبان مامانی
به افتخار مامانی یه کف مرتبببببببببببببببب
شله شله
بزن اون دست قشنگه رووووو
زینب: مامانی جوونم، بابایی فدات بشه
زهرا: مااااااااماااااااااااانییییییییی، بابایی فدات بشه
اه ای ورووجکااا
بله، دوقلوهایییییییی بابایی از زبان مامانییییییییییییی
دخترای مامان، شیطون بلاها گاهی وقت ها خوب با هم بازی میکنن، و گاهی دعوا و درگیری بزن و ببند و هر کدوم که مغلوب بشه با گریه میاد پیش من و میگه: ماااااااماننننننننن آجی ام زددددددددددد.
وقتی یکی از دوستانشون میاد خیلی خیلی خوشحال میشن، با هم بازی میکنن و من مامان تا یکی دو ساعت آسوده هستم.
وروجکای مامانی وقتی میخوان با عروسکهاشون بازی کنن اونا رو به ترتیب می چینن و به من میگن، مامان دست بهشون نزنیا، گریه میکنن، میخوایم عکسشون بگیریم.
وقتی میرم تو آشپزخوونه حتما باید درشو قفل کنم، وگرنه وگرنه آها، وگرنه زلزله میشه تو آشپزخوونه.
وقتی من تو آشپزخوونه هستم، اگر درب یکی از اتاقها قفل نباشه اونو بازش میکنن و میرن تو حیاط و درب حیاط رو باز میکنن و میرن تو کووچه و اگر یک لحظه غافل شوم یک عمر پشیموونی دارم.
ملوسکا مامان آنقد بازیگوووش و کنجکاون که هر چیز جدید که میبینند باید به آن دست بزنند و گاهی هم خرابش کنن دیگه.
زینب زهرای مامان هر وقت کار اشتباهی می کنند و من به آنها میگم که این کار اشتباه یا خطرناکه گاهی دوباره آن کار رو تکرار و به حرفهای مامان گووش نمیدن.
این هم روزگار من مامان با شما دوتا عروسک.