موبایل بلام بخل (بخر)
بابایی: الوو
زهرا: الووووووو
خوبیییییییییییییییی؟؟؟
بابایی: ممنون بابایی، تو خوووبی؟
زهرا: لستیم علوسی
بابایی: عروسی چیکار کردی بابا؟
زهرا: بازی کلدیم
زهرا: بابایی موبایل بلام بخل!
بابایی: بابایی موبایل میخوای چیکار؟
زهرا: میخوام باهات حلف بزنم
بابایی: خوب با گوشی مامان با هم حرف میزنیم گلی
زهرا: نهههههههههه بلام بخل
زهرا: میخلی؟
بابایی: آبجی چیکار میکنه؟ (نمیدونستم چی بگم، بگم نه که گلی ناراحت میشد، بگم اره خوب دروغ میگفتم بهش، دیگه خواستم بحث رو عوض کنم)
زهرا: آبجی بازی میکنه
بابایی: گوشی رو بده به آبجی میخوام باهاش حرف بزنم
زهرا: نهههههههههههههههههههههه
بابایی: بابایی گوشی رو بده به آبجی، آفرین
زهرا: کال ندالی؟
بابایی: نه بابایی، تو کاری نداری؟
زهرا: سی دی بخل
بابایی: باشه بابا، خدافظ
زهرا: خافاصص
بابایی: سلام
زینب: سلام، خووووووووبی؟
بابایی: ممنون، خوبم. تو خوبی بابا؟
زینب: هیییییییییم
بابایی: کجا رفته بودی؟
زینب: لستیییییییییییییم علوسییییییییی، اونجااااااااا، بازی کلدیمممممممم، هه هه هه هه (زینب پشت تلفن بیشتر میخنده) هه هه هه هه
دیگه هیچ دیگه گلی همش میخندید.