مسافرت (یاسوج و سمیرم)
اینا به خاطر این بود که دوباره اومدم سر جای اولم
بی خی خی
که چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خو زندگی همینه دیگه
نمیشه که همش پیش هم باشیم
میشه؟
نه؟
آره؟
بلاخره چی؟ آره یا نه؟
نه دیگه
نمیشه
خوب حالا بابایی نیشش وا میشه
زینب زهرا در آینده: بابایی دیووونه
بابایی: دیوونه باباتونه
جوونم براتون بگه که همین چند رو اخیر که میشه اواخر تیرماه 1391 سوج ما رو طلبید و ما هم گفتیم یااااااااااااااا سوج و پاشدیم رفتیم یاسوج،
ای بابا
مردم هم هوا دارن
ما هم که نمیشه اسمشو گذاشت هوا
شما ورووجکا هم که هر روز کنجکاوتر از دیروز، از ساعتی که حرکت کردیم تا وقتی که برگشتیم دیگه سوالی نمونده بود که نپرسیده باشید و درخواستی نبود که نداده باشید،
بابایی میخوایم بلیم کدا؟
بابایی اومدیم کدا؟
بابایی یاسوج چه میکنه؟
باباش کجان؟
ماشین بزلگ بخل، خودم نمیتلسم
و الی ماشالله
پخش ماشین هم که کلا خاموش دیگه، آخه زهرا خانوم ییییییییککککککک شاعر و خواننده ای شده که بیا و ببین،
منم منم یاسوووج منم منم آبشال منم منم آب بازی منم منم زن دایی منم منم گلسنمه منم منم چیسپ میخوام
خلاصه اینکه یه چند روزی دور هم خوش بودیم
دوربین هم که فراموش کرده بودیم ببریم
یه چندتا عکس با گوشی گرفتم که میذارم ادامه ملطب، ببخشید اشتباه شد، مطلب
عکسها در ادامه مطلبببببببببببببببببب