مسافرت
زهرا: بابایی فلدا کدا میخوایم بلیمممممم؟؟
بابایی: شیراز.
زهرا: شیلاااااااااازززززززززز
بابایی: آره بابا
زینب: خومم میام
بابایی: باشه بابایی، تو هم بیا
بله، یه سه چهار روز با وروجکای شیطون و کنجکاو لستیم شیلازز و سپیدان که جای همه دوستان خالی خیلی خیلی خوش گذشت،
ظهر جمعه مورخ 15 اردیبهشت 1391 خونه رو به مقصد شیراز ترک کردیم و حدود ساعت 6 عصر رسیدیم به شیراز و رفتیم هتل یه یک ساعتی استراحت کردیم بعدش رفتیم پارک ولیعصر که وروجکا کلی بازی کردن و بعد از کلی بازی کردن واسه شام برگشتیم هتل و نمیدونم چی بنویسم و از این حرفا. حالا عکساتون که میذارم یه توضیحی هم میدم که بعدا بفهمید کی به کی و چی به چی بوده.
اوووووووووووو کلی عکس هم انداختیم، کدوماشو بذارم حالا
برید ادامه مطلب عکسا رو ببینید
ابس سوالی تو پالک ولیعصل شیلاززززززز
ماشین سوالی
زهرا خانوم تو هتل خیلی لذیت میکردی، بابایی دعوات کرد و تو قهر کردی و رفتی پشت این دراور قایم شدی که آجی زینب گفتش که بابایی بلم پیش آجی بیالمش
و اینجا هم با پادرمیونی بزرگ خاندان که همون آجی زینب باشه تو آشتی کردی
روز بعدش هم لستیم سپیدان و به محض اینکه چشمتون با پارک و وسایل بازی افتاد دیگه کی میتونست کنترلتون کنه
بابایی به دوستام چیسپ دادم
بعد از پالک بازی ناهار گرفتیم و یه طبیعت واقعا زیبا و دیدنی رو اطراف سپیدان پیدا کردیم و ناهار رو اونجا خوردیم.
بعد از این عکس زینب اومد پیشم و گفت:
بابایی؟؟ بابای الاغ کوووو؟ لسته عسوولیه؟؟
کلا این دوتا شیطون هر آدم و جک و جونوری که میبینن میپرسن باباش کو
به بار هم یه آقایی پیش یه گاو وایساده بود که زهرا گفت، بابایی؟؟؟ این بابای گابه؟؟؟
بابایی بلات گل چیندمم
این باغ سیب پر از شکوفه هم تو مسیر سپیدان-کاکان بود که واقعا این مسیر زیبا و دیدنی بود.
آجیم هم دوس دالممممممم
به به، بستنی خوشمزه
یه باغ سیب پر از شکوفه دیگه
مگه من دل ندارم که عکس بندازم!!!
اینجا هم مجتمع تفریحی پولاد کف هستش. توی همون مسیر
همه چی هم داره، پیست اسکی، تله کابین و.....
که البته روزی که ما رفتیم فقط ما بودیم و یه نگهبان اونجا
آبشاللللللل آبشااللللللللل(فواره)
کلی هم با آجی دعوا میکلدیم.
اینجا آجی زینب موهای آجی زهلا رو کشید، و آجی زهلا یه مشت جانانه
همچین خودشو زده به بیخیالی...
خستگی و خواب بعد از تلفیح و دعوا
و آخرای سفر یه سر رفتیم میمند فارس که البته دیر رسیدیم و قبل از ما گلها رو چیده بودن و دیگه چندان گلی نمونده بود.
ای بابا، اینا بازم پالک بازی دیدن
تو این باغ هنوز یه کم گل مونده بود که البته این در حال برداشتش بودن.
و این بود داستان این یکی مسافرت شما وروجکا.