زینب و زهرازینب و زهرا، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

دوقلوها

سپیدان نههههه سفیدان ( بهمن 1391)

سلامممممممممممممممممم یه دو سه روزی رفتیم سپیدان برف بازی کردیم و یه حال و هوایی عوض کردیم. شما دوتا نازگل بابا هم خیلی شیرین زبون شدید. ولی بابایی دیگه پیر شده و چیزی یادش نمیمونه که بخواد از شیرین زبونیاتون بنویسه نزدیکای پولاد کف بودیم که سر و کله برف پیدا شد و شما کلی ذوق کردید و آخ جوووووووووووون آخ جووووووووون بلف بازی میکردید . بعد زینب خانوم گفتن که بابایی هویج آولدی؟؟؟ گفتم نه باباییٰ نیاوردیم. بعدش گفتی که خوب حالا چطولی آدم بلفی دلس کنیم من: زینب: گفتم بابایی حالا بینی آدم بلفی رو یه چیزی میذاریم دیگه زینب: بلاخره یه جایی زدیم کنار و پیاده شدیم. اما حسابی سر بوود. رفتیم تو برفها. زهرا خانوم که از سرما ...
17 بهمن 1391
6086 2 124 ادامه مطلب

ی ی هازدهههه؟

سلامم سلام صدتا سلام    به دوستامون   به جوجوهام خووبید خوشید؟؟؟؟ خوب اومدیم دوباره همه هم خوووبیم   تو این مدت کلی شیرین کاری و شیرین زبوونی داشتید ولی چون من پدر درگیر کار و بارا بودم زیاد تو ذهنم نمونده میترسمم یه وقت فشار رو مغزم بیارم که اونا رو یادم بیاد مغزم منفجر بشه   اینرووزها هوا بهاریه و جوون میده واسه تفریح و کوه رفتن جمعه ها کلا بیروونیم ما که دو فصل بیشتر نداریم بهار و تابستان   حتما کنجکاوید بدونید که جریان عنوان پست چیه؟؟ ی ی هازده زهرا خانوم خوشگل بابا یه چند وقته ساعت رو میپرسه بابایی ساعت چنده؟؟ خوب میخوام بدونم پروازت دیر میشه به جلست نمیرسی...
11 دی 1391

لستیم آلاشگاه (آرایشگاه)

لستیم آلاشگاه قبل از رفتن زهرا خانوم ساکت بود قبل از رفتن زینب خانوم همش حرف میزد: بلیم آلاشگاه، موهام خوکشل کنم، آلاشگاه خودمه، آلاشگاه آلاشگاه آلاشگاه آلاشگاه رسیدیم آلاشگاه زهرا خانوم اول نشت رو صندلی، خیلی ریلکس عمو آلایشگل موهاشو کوتاه کرد ایناهاش   خوووووووووووووووووووووب آجی زهرا کارش تموم شد و موهاش و خوکشل کرد حالا نوبت کیهه؟ کیههههههههه؟ زینب گلی بابایی بیا بشین رو صندلی اه اه اه بچه چسبید به من بابایی متلسم بابایی ترس نداره که، ببین آبجی هم موهاشو خوشگل کرد، اصلا هم نترسید نه متلسم   هر کاری کردیم زینب خانوم زیر بار نرفت که نرفت که نرفت همچین چسبیده بودی به من ...
30 آبان 1391

اینجا که مهد کودکه پر از گلای کوچکه

سلام سلام 100 تا سلام هزار و سیصد تا سلام به گل دخملیای خودم به دوستای مهربونشون   سلام، از همه دوستان سپاس فراوان به خاطر همراهی همیشگیتون   بابایی های خوشگلم، اومدم که اگر خدا کمک کنه یه چند سطری بنویسم و چند تایی عکس بذارم.   شما دوتا ورووجک دیگه کلی بزرگ شدید و کلی هم شیطوون اونقد بزرگ شدید که واسه تمدید دفترچه درمانتون از من عکس خواستن قلبوووون عکس سه در چهارتون که خودتون هم سه در چهار بیشتر نیستید. نیست که غذا زیاد میخورید. در کل روز همش 50 گرم غذا و هم نمیخورید. دوست دارید اولین عکس سه در چهارتون رو ببینید؟؟ آره؟ خوب ببینید. این کیه؟؟؟؟؟ زهرا گلیه دیگه   حالا اگه گفت...
18 آبان 1391

چی بگیم والله

سلام به وروووجکای خودم که این رووزها حسابی شیطوون شدن و اذیت میکنن و سلام به همه دوستان که در این مدت طولانی غیبت، دوقلوها رو فراموش نکردند   این چند وقته خیلی کار بابایی شلوغ بوود، به علت اتمام پروژه ای که بابایی توش کار میکنه باید خیلی سریع کارا رو جمع و جور می کردن و سایت رو میبستن، اینترنت هم که کلا قطع شده بود گاهی واسه ارسال یه ایمیل باید پناه به کافی نت میبردیم از 20،000 نفر شاغل تو این پروژه عظیم و کلی برو و بیا و بگیر و ببند الان ما یه 7  یا 8 نفر موندیم، تو یه خونه تویه عسلویه که هم دفتر کارمونه و هم خوابگاه. یه خاطره کوچولو هم از این مدت شلوغی کار بنویسم واسه آینده که با هم بخونیم و به بابایی بخندیم: یه ...
2 آبان 1391

عکسهای سه سالگی (آتلیه)

سلا سلامممم سلامم به اتیل متیل خودم و همه دوووستان و عزیزانی که تو مسابقه "نی نی با حجاب" از وبلاگ کودک من بهمون رای دادند. امیدوارمممممممم همیشه شاد و سلامت باشید زینب و زهرا تو مسابقه دوم شدننند هیپ هیپ، هوراااا هیپ هیپ، هوراااا   امیدوارم بتوونم لطف شما دوستان که به زینب زهرا رای دادید رو جبران کنم   خوب بریم سراغ سراغ؟ سراغغغغغغغغ؟   عکسهای آتلیییییییه تصورشو کنید، ورووجکتون ر و بردید آتلیه، چقد دردسر داره تا یه عکس درست و حسابی ازش بندازن؟؟؟؟ حالا تصورشو کنید!! با دوتا از همون ورووجکا رفتید آتلیه.....   یکیشو اینجا ببینیم، بعد اگه دوست داشتین بقیش تو ادامه مطلب ...
22 شهريور 1391
7362 0 162 ادامه مطلب

مورچه کوچولو

11 شهریور 1391   دیشب که میخواستیم بخوابیم زهرا خانوم گیر داده بود که براش قصه بگم، گفتم بابایی چه قصه ای بگم؟ گفتی قصه قشنگی بگوو! هرچی فکر کردم هیچ قصه ای به ذهنم نرسید که براش تعریف کنم، زینب خانوم یه دفعه ای گفتش که: آی مماغم گفتم بابایی مماغت چی شده؟؟ گفتی که موووولچه داله (یه کم فکر کنید میفهمید منظورش چی بوده) همین موورچه تو مماغ زینب خانوم باعث شد که ما هم حس قصه گفتنمون گل کنه   قصه مون اینجووریه: مورچه کوچولو میخواست بره بازار اما میترسید که تنهایی بره، به مامانش گفت مامان منو ببل بازااال مامان مورچه گفت: عزیزم، جونم، عمرم واسه چی میخوای بری بازار؟؟ مورچه کوچولو گفتش که میخوام بلم نقاشی ب...
12 شهريور 1391

شیرین زوبونیای این روزها

1391/05/30 زهرا زینب و مامانی در هنگام دیدن عکسهای عروسی(عروسی من و خانومی) زینب: مانی، علووس شدی؟؟؟ زینب: خودمون نیستیم (یعنی من و آبجی تو عروسی نیستیم) زینب: مانی دوباله هم علووس بشووو، خودمون بیایم علووسی زهرا: مانی بابایی هم علووس شده؟؟؟ مامانی: نه، بابایی داماد شده بود زهرا: داموووووووووووووووووووود؟ (تو این سن خیلی حرف رو میکشید)   شب اومدم خوونه: زهرا و زینب: بابایی داموووووووود بشووو دامووود بشووو دامووو بشو بابایی: نمیشه بابایی، فقط یک بار داماد میشم زهرا و زینب: نهههههههههههههههههههه داموووود بشووو میخوایم بیایم کادو بیالیم ******************************************************************** ا...
1 شهريور 1391

خود درمانی در آشپزخانه

در ادامه مطلب میخوانید: همه ما وقتي مي‌خواهيم مشكل سوزش معده‌مان را حل كنيم، يا دندان‌هاي‌مان را سفيد كنيم يا پوست‌ خودمان را شفاف كنيم سراغ داروخانه‌ها مي‌رويم اما مي‌دانيد بسياري از مشكلات معمول خودتان را مي‌توانيد با ساده‌ترين مواد‌غذايي و وسايل در دسترس‌تان حل كنيد؟ اين يك نسخه طبيعي براي حل بسياري از مشكلات شماست.   عسل فقط براي خوردن نيست زخم‌هاي كوچك را با عسل درمان كنيد عسل يك خاصيت جالب ضدميكروبي دارد. در واقع عسل نمي‌گذارد باكتري‌ها به آب‌ كه عامل اساسي در تقسيم و تكثير آنهاست دسترسي داشته باشند. مطالعات نشان مي‌دهد، پوشان...
28 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دوقلوها می باشد